تابعیت دوگانه و انگلیسی سلطان پتروشیمی
سلطان پتروشیمی که چندی پیش با دستور قضایی توسط یکی از نهادهای امنیتی بازداشت شده است، تابعیت دوگانه دارد.
وی علاوه بر تابعیت ایرانی، تابعیت انگلستان را نیز در اختیار دارد و شهروند این کشور محسوب میشود.
تابعیت دوگانه سلطان پتروشیمی یادآور تابعیت دوگانه کانادایی محمود رضا خاوری مدیرعامل سابق متواری بانک ملی و بعضی دیگر از مدیران ارشد شبکه بانکی و نفت است.
سلطان پتروشیمی شبکه گستردهای از شرکای راهبردی را به منظور سوء استفاده اقتصادی در داخل ایران و خارج از کشور در حوزه تجارت محصولات پتروشیمی و به خصوص صادرات این محصولات برای خود ایجاد کرده است.
منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/308041
تبرئه از قتل همسر صیغهای با 50 سوگند
مرد جوانی که متهم است همسرش را از پنجره به بیرون پرت کرده50بار قسم خورد که قتل کار او نیست و از اتهام تبرئه شد.
پدر مقتول: یک سال قبل دخترم با مردی به نام شاهین آشنا شد و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. او مردی کشاورز بود و بهنظر ما مناسب دخترمان که فوقلیسانس داشت، نبود ضمن اینکه شاهین همسر هم داشت. اصرارهای من برای بههم خوردن این رابطه فایدهای نداشت و دخترم بدون اینکه به ما بگوید با آن مرد به صورت صیغهای ازدواج کرده بود. البته دخترم قبل از این یکبار ازدواج کرده و از شوهرش جدا شده بود و یک بچه داشت. او عاشق شاهین شده بود.
روز حادثه باخبر شدیم دخترم از پنجره پرت شده و جانش را از دست داده است. زمانی که به بیمارستان رسیدیم، یکی از همسایهها گفت دخترم قبل از اینکه به کما برود به او گفته شوهرش شاهین او را از پنجره به پایین پرت کرده است. پدر مقتول گفت از شوهر صیغهای دخترش عسل شکایت دارد. اما شاهین قتل را انکار کرد و گفت همسرش خودکشی کرد چون با خانوادهاش اختلاف داشت و این درگیریها هیچربطی به او ندارد.
متهم گفت: در راه دانشگاه بود که با عسل آشنا و عاشق او شدم. با اینکه همسر داشتم او را به صورت صیغهای به عقد خودم درآوردم. عسل همیشه به دلیل مشکلاتی که با خانوادهاش داشت ناراحت بود و میگفت اگر پدر و مادرش او را وادار به ازدواج نمیکردند حالا وضعیت بهتری داشت. هربار که به خانه پدرش میرفت با او دعوا میکرد. عسل دختر مستقلی بود ماشین داشت و برای خودش کار میکرد اما خانوادهاش اذیتش میکردند به همین دلیل هم خودکشی کرد ما هیچ مشکلی نداشتیم.
پدر مقتول: اختلاف من و دخترم بهخاطر شاهین بود. بعد از ازدواجشان من دیگر کاری به کار آنها نداشتم، حتی از نوهام مراقبت میکردم تا آنها راحت زندگی کنند. چندباری دخترم به خانه آمد و گفت که شوهرش او را کتک زده و پولهایش را گرفته است. آنها با هم اختلاف داشتند ضمن اینکه یکی از همسایهها گفت که شاهین دخترم را از پشتبام به پایین پرت کرده است.
شاهد: من شاهین را ندیدم و نمیدانم چه اتفاقی در خانه آنها افتاد اما صدای درگیری را شنیدم و بعد صدای پرت شدن آمد. من هم بیرون رفتم و دیدم که عسل در حالیکه خون زیادی از بدنش میرود میخواهد چیزی بگوید او آرام به من گفت شاهین پرتش کرده است.
هیات قضات بهرغم انکار متهم او را به قصاص محکوم کردند و پرونده به دیوانعالی کشور فرستاده شد. قضات دیوان اعلام کردند این پرونده از موارد لوث است و باید مراسم قسامه انجام شود.
این بار متهم و اولیایدم در شعبه 113 حاضر شدند. اولیایدم اعلام کردند 50 خویشاوند نسبی مذکر ندارند که حاضر به سوگند باشند. به همین دلیل قاضی از متهم خواست تا کسانی را معرفی کند. او نیز گفت: «من هم کسی را ندارم که قسم بخورد اما اگر لازم باشد، خودم 50بار قسم میخورم.»
به این ترتیب مراسم قسامه آغاز شد و متهم قسم خورد که عسل همسر صیغهایاش را نکشته است. با این قسم هیات قضات برای صدور رای دادگاه وارد شور شدند و متهم را تبرئه کردند.
منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/307998
پرونده "3000 میلیاردی"
پرونده فساد بزرگ مالی ، موسوم به "3000 میلیارد" به مرحله حکم رسیده ، 4 متهم ردیف های نخست ، به اعدام محکوم شده اند و بقیه نیز حکم زندان های طویل المدت،جزای نقدی و شلاق گرفته اند.
مه آفرید امیر خسروی ، که به عنوان متهم ردیف اول پرونده ، محکوم به اعدام شده ، در سال 1385 یک گاوداری داشت ولی در مدت کوتاهی ، چنان ثروتی به هم زد که نامش با بزرگ ترین فساد مالی تاریخ ایران ، عجین شد.
مه آفرید و تیمش در یک بازه زمانی 5-4 ساله ، از یک گاوداری ، که آن را هم با استفاده از وام پروژه های زودبازده راه اندازی کرده بودند ، به مجموعه ای فعال در بخش های متعدد اقتصادی و در نقاط مختلف کشور تبدیل شدند و در صنایع فولاد ،شیشه ، آب معدنی ، شیمی و پلاستیک ، سنگ ، گردشگردی ، ماشین سازی ، معدن ، ترابری ، کشاورزی ،صنایع غذایی ، الکترونیک ، تجارت ، سیمان ، مشاوره مهندسی ، ابنیه فنی ، منیزیم ، بانک ، بیمه ، باشگاه داری و ... مالکیت های کلان پیدا کردند!
آنها وام های میلیاردی گرفتند ، پروژه های دولتی زیادی را تصاحب کردند و در خصوصی سازی ها ، گوی سبقت از رقیبان ربودند.
سوال کوچک و در عین حال منطقی و مهم این است که در کشوری که گرفتن یک وام چند ده میلیون تومانی ، عمدتاً جز با سفارش و رانت و ... میسر نیست ، چگونه می توان پذیرفت که صاحب یک گاوداری ، بتواند میلیاردها وام ، آن هم بدون تضمین های مناسب بگیرد ، صاحب شرکت های مهم عمومی شود ، پروژه های آب و نان دار دولتی را تصاحب کند ، مجوز تأسیس بانک بگیرد و در عین حال ، هیچ پشتوانه ای در قدرت رسمی نداشته باشد؟!
وقتی فرد گمنامی مانند مه آفرید امیرخسروی ، در مدت زمان کوتاهی ، نه در یک رشته اقتصادی ، که در زمینه های متعدد و نه در یک شهر ، که در نقاط مختلف کشور از چنین رانت عظیمی برخوردار می شود ، عقل سلیم حکم می کند که قدرت سیاسی نیز از او حمایت کرده است و الّا این اتفاق نمی افتاد.
کسانی که دارای منصب و مسؤولیت های مهم می شوند، اگر سلامت نفس نداشته باشند و بخواهند سوء استفاده های مالی کنند ، هرگز خود ، رأساً وارد گود نمی شوند و به نام خود کاری نمی کنند، بلکه آنان افراد مستعد فساد را شناسایی می کنند ، آنها را به عنوان اشخاص مستقل تجاری ، مورد حمایت قرار می دهند و بدین ترتیب با قانون نانوشته " حمایت از ما ، کار از شما " ، شراکت غیررسمی شان را شکل می دهند.
در این فرمول ، چون افراد عادی و گمنام ، تحت نظارت خاصی نیستند ، می توانند یکه تازی های اقتصادی خود را داشته باشند و از مواهب قدرت ، بهره مند شوند و البته حامیان در قدرت آنها نیز ،سهم اصلی را ببرند. نهایتاً اگر هم روزی روزگاری ، قانون وارد عمل شد ، این کارگزاران طماع هستند که محکوم می شوند.
منبع:http://www.asriran.com/fa/news/262230
برای مهسا
همیشه به این روزهای سال که می رسیدیم، پدر گاه و بیگاه، ضرب می گرفت و می خواند:
ما امسال دیگه، امسال دیگه ، عیـــــــــــد نداریــــــــم!
این را از خمینی وام گرفته بود! اما دلیلش رمضان و عاشورا و ... نبود. دلیلش خیلی ساده مربوط می شد به رقم عیدیِ آموزش و پرورش. او که یک شیفت بیشتر مدرسه نمی رفت، بین همکارانش کمترین حقوق ماهانه را دریافت میکرد. بنابراین فقط با مبلغ عیدی آخر سال بود که می توانست قدری به برنامه های اقتصادی اش وسعت بدهد!
ولی هر بار که مبلغ عیدی اعلام میشد متوجه می شد که باید از سر نو مجموعه ابتکارات ذهنی اش را ویران کند و همان برنامه های همیشگی ریاضت اقتصادی را پیش بگیرد.
در واقع هر سال اقلام جدیدی از لیست خرید حذف می شد. تا جایی که نهایتا در دوران موسوم به سازندگی، میهمانی نوروز به عنوان عملی بی فایده ملغی اعلام شد.
نتیجه برنامه های او یک دستاورد داشت و اینکه ما را نسبت به آنچه همه بابتش خوشحال بودند جدی تر کرده بود. مثلا با وجود سنین پایین مان در مدرسه برای دیگران تحلیل میکردیم که واقعا چه معنی دارد؟! آدم لباس را هر وقت نیاز دارد میخرد نه اینکه چون همه میخرند او هم برود بخرد.
اما یک سال اعلام شده بود که به طور ناگهانی عیدی افزایش قابل توجهی خواهد داشت. بنابراین او هم با فکری بازتر، با کاغذ و خودکارش به نوبت سراغ ما می آمد و میپرسید:
- لباسی که واقعا نیاز داری، چیست؟
به هر حال در هفته ی آخر آن سال، منتظر بودیم تا پدر با بسته جدید اقتصادی از راه برسد. اما از او که صبح اول وقت برای دریافت عیدی رفته بود تا آخر شب خبری نشد!
سرانجام او رسید. نمیدانم چطور توصیف کنم اما حتی از کسی که کشتیهاش هم غرق شده، داغان تر بود.
بالاخره به حرف آمد.
گرفتم! شمردم! اینجا! همینجا! درست همینجا توی جیب بغل اور کت گذاشتم! تا دم اتوبوس حواسم بود.
بله دیگر. جیبش را زده بودند. طبیعی بود که نه تنها طرحهای بلند پروازانه جدید دچار شکست شده بود بلکه حتی به اقتصاد روزمره هم آسیب جدی رسیده بود.
اولش توی بهت بودیم. اما بعد با مهسا ضرب گرفتیم و خندیدیم و خواندیم که:
ما امسال دیگه، امسال دیگه، عیـــــــد نداریـــــــــــم ...
منبع:http://antiduring.blogfa.com
نظرات شما عزیزان: